«دولت‌های تمدنی؛ قطب‌بندی‌های کنونی» – اینترنشنال نیوز

با سلام و عرض ادب به شرکت کنندگان عزیز و با تشکر از جناب دکتر دهقاندار مجری و ریاست محترم کلاب علوم سیاسی. آنچه ذیلاً خواهد آمد خلاصه‌ای است از مباحثی که در نشست دوم «دولت‌های تمدنی؛ قطب‌بندی‌های کنونی» مطرح گردید. مطالب امشب در ادامه مباحثی است که در جلسه اول در مورد دولت‌های تمدنی بیان شد. نشست اول مدت‌ها قبل برگزار شد و با پوزش از تاخیر در برگزاری نشست دوم، جهت صرفه‌جویی در وقت و جلوگیری از ابهام، نکات را مورد به مورد عرض خواهم کرد.

۱.اندیشه دولت‌های تمدنی چگونه متولد شد و توسعه یافت؟ قبلا گفته شد این مفهوم که مفهوم کاملاً جدیدی است با بررسی تحولات و رفتار چین در طی سه چهار دهه اخیر آغاز می‌شود و هم اکنون که به مسئله مهمی در فهم و تبیین تحولات برخی از کشورها و به‌ویژه چرایی همگرایی آنها، تبدیل شده است. عملاً در جریان مطالعه تحولات چین، چه به لحاظ سیاست داخلی و چه خارجی و چه چگونگی رشد و توسعه اوست که ناظران را به این نتیجه رسانیده است.

داستان رشد و توسعه چین در مقایسه با کشورهای دیگری که در دهه‌های اخیر، عمدتاً بعد از دهه‌های ۶۰ و ۷۰ قرن گذشته توسعه یافته‌اند، کاملاً متفاوت است. رشد کشورهایی همچون کره جنوبی، شیلی، ترکیه، برزیل و حتی اندونزی به بازشدگی فضای اجتماعی و سیاسی آنان منجر شد و البته هر یک به دلیل خاص خود. مهم این است که مثلاً کره جنوبی کنونی به لحاظ باز بودن فضای داخلی به کلی متفاوت است با کره جنوبی دهه ۸۰ که دیکتاتوری سختی را از سر می‌گذرانید. این سخن در مورد برزیل و شیلی و ترکیه و اندونزی هم صحیح است و چنانکه گفتیم هر یک به دلایلی که متفاوت با دیگری است.

۲.داستان در مورد چین چنین نیست. بدون شک فضای عمومی کنونی در چین به مراتب بازتر از فضای آن در دهه‌های هشتاد و حتی نود است، اما نسبت این انفتاح به مراتب کمتر از نمونه‌های یاد شده است؛ علی رغم آنکه رشد کمی و کیفی چین از همه آنها بیشتر است و توقع این است که این انفتاح بیش از دیگران باشد، که چنین نیست و اینکه نظام حاکم حتی با قدرت و محبوبیت و مقبولیت بیشتری به حکومت ادامه می‌دهد و گام به گام در جهت تحقق آینده‌ای که ترسیم کرده، با اعتماد به نفس به پیش می‌رود.

مسئله دیگر رشد خارق‌العاده این کشور است که آن را از کشوری به‌واقع فقیر به کشوری ثروتمند و به دومین قدرت اقتصادی جهان تبدیل کرده است. عموم و بلکه تمامی مطالعات نشان می‌دهد که دلیل اساسی این رشد چشمگیر، نتیجه ویژگی‌های کم و بیش منحصر به فرد تاریخی، فرهنگی و تمدنی این کشور است. این میراث تاریخی، فرهنگی، دینی، اخلاقی و رفتاری اوست که چنین رشدی را موجب شده است. حس احترام به بزرگتر و اطاعت از او، خانواده مرکزی، پشت کار و کم توقعی، احساس تعلق به سرزمین خود و ضرورت خدمت به او حتی در مورد مهاجران و کسانی که چندین نسل گذشته مهاجرت کرده‌اند، مسئولیت پذیری و وجدان کار، سخت‌کوشی و قناعت، غرور ملی و به هویت خود مفتخر بودن و بلکه خود را مرکز عالم دانستن، انسجام اجتماعی و اینکه اکثریت مطلق به یک شاخه قومی وابسته هستند؛ و البته ارائه برنامه‌های توسعه‌ای متناسب با ظرفیت‌ها و موقعیت‌ها از جانب حاکمیت. در کنار این همه، تاریخ و فرهنگ غنی این کشور و استعداد فراوان چینی‌ها در همه مواردی که به تمدن‌سازی منجر می‌شود. این ویژگی‌ها است که رشد ناگهانی و مداوم این کشورها را موجب شده است.

گذشته از اینکه چین به‌جز فترت‌های کوتاهی، در طول تاریخش پیوسته امپراتوری بوده و تا اواخر قرن هفدهم حجم اقتصاد آن از بزرگترین‌ها و بعضاً بزرگترین در سطح جهانی بوده است. این ظرفیت عظیمِ متکی بدان میراث غنی است که برای مدت‌ها در حالت کمون مانده بود و با تصمیم درست و به‌هنگام از جانب حاکمیت، به ناگهان به صحنه آمد و در خدمت توسعه کشور قرار گرفت. این بدین معنی است که چین بدون تکیه به این فرهنگ و تمدن نمی‌توانست این‌گونه رشد کند. به این ترتیب اهمیت این عامل، یعنی عامل تمدنی توسط ناظران کشف می‌شود. مهم این است که این جریان به تلقی آنان از چین آینده و نقش او در روابط منطقه‌ای و بین‌المللی شکل می‌دهد و ناظران را وسوسه می‌کند که با توجه به این عامل چگونگی آینده کشورهایی را که شباهتی با چین دارند، پیش بینی کنند و اینکه ممکن است چگونه به یکدیگر جذب شوند.

۳.این سخن در مورد سیاست خارجی چین هم صحیح است. نوع رابطه‌ای که چین به عنوان یک کشور بزرگ و ثروتمند و توسعه‌یافته با کشورهای جهان سوم و حتی غیر از جهان سومی دارد، به‌واقع با رابطه کشورهای غربی با کشورهای یاد شده، متفاوت است. اولاً حاکمیت‌ها را به رسمیت می‌شناسد و ثانیاً کمک و همکاری با آنان را مشروط به شرایطی نمی‌کند؛ همچون چگونگی مصرف اعتبار و وام‌های اعطا شده و یا تحمیل نقطه نظرات اقتصادی و مالی خاص خود. در نهایت می‌گوید هدفش از ارتباط با دیگران سیاست «برد – برد» است و این‌که طرفین از چنین ارتباطی سود برند.

البته از جنگ دوم به بعد کشورهایی، خصوصاً شوروی و کشورهای بلوک شرق، بوده‌اند  که حداقل چنین ادعایی داشته‌اند. یعنی سیاست برد – برد و تعقیب سیاستی عادلانه‌تر در ارتباط با دیگران، اما عملاً کمتر از چین موجود به این ایده ملتزم بوده‌اند و ثانیاً به دلایل ضعف تکنولوژیکی و اقتصادی چندان قادر به کمک به دیگران نبوده‌اند. و نکته دیگر اینکه همچون چین کنونی در پی پی‌افکندن نظام مالی و اعتباری و ارزی و اقتصادی جدیدی، نبوده‌اند و اصولاً توان چنین کاری را نداشته‌اند.

بخشی از دلایل اتخاذ چنین سیاست‌هایی از جانب چین، آماده کردن زمینه برای نظام‌های مالی و بانکی و بیمه‌ای و تا حدودی نظام سیاسی جدیدی در سطح جهانی است. همین جریان است که حساسیت و بلکه نگرانی غربیان و به‌ویژه آمریکایی‌ها را برمی‌انگیزد. آنان به‌واقع به دنبال نظم جهانی دیگری هستند و بعضاً آن را صریحاً می‌گویند و در این چارچوب عمل می‌کنند.

۴. قطب بندی‌های جدید: چنانکه گفتیم چین مدل کامل دولت‌های تمدنی است اما در طی دهه اخیر و بلکه کمتر از آن، کشورهایی یافت می‌شوند که تا حدودی به چین نزدیک هستند. همین جریان موجبات نزدیکی آنان به یکدیگر می‌شود. در رأس آنان روسیه است؛ اگرچه روسیه تفاوت‌های فراوانی با چین دارد اما تجربه روسیه با غرب و عملاً طرد او، نخبگان و نظامش را به این نتیجه رسانید که این جریان ریشه‌های تمدنی دارد و حداقل این است که آنان به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند. آنان به لحاظ تمدنی و نظام اجتماعی و سیاسی روسیه را نمی‌پسندند.

مثال واضح آن داستان الحاق روسیه است به G۷ در سال ۱۹۹۷ و سپس تعلیق عضویت او در ۲۰۱۵ است. روسیه نه تنها پس از سقوط بلوک شرق، حتی از زمان گورباچف بسیار مایل بود که در کنار غربیان قرار گیرد که آن را ریشه‌ای قدیمی است و  به دوران تزارها باز می‌گردد. آنان پیوسته می‌خواسته‌اند اروپایی شوند و بدان بپیوندند. اوج این تمایل به دوران یلتسین و کوزیرف  باز می‌گردد که آن را داستان مفصلی است.

به هر حال پس از گذشت دوران بحران‌های شدید اقتصادی که ناشی از فروپاشی نظام قبلی بود، و در زمان پوتین، که کشورهای هفتگانه بزرگ صنعتی، روسیه را به عنوان عضو پذیرفتند و البته روس‌ها هم از آن استقبال کردند. واقعیت این است که علی رغم ضعف اقتصاد و صنعت روسیه، اما حضور این کشور به دلیل منابع انرژی و خصوصاً گاز، برای این کشورها و به‌ویژه برای اروپایی‌ها، بسیار مغتنم بود و بلکه حالت مکمل داشت. نزدیکی او به اروپا و منابع سرشار گازی او، کمک بسیار بزرگی بود برای رونق اقتصادی و صنعتی اروپا؛ از آلمان گرفته تا کشورهای جنوب و غرب اروپا. این مکمل بودن حتی در معیشت روزمره مردم نیز تاثیرگذار بود و اروپا را قادر می‌ساخت در برابر چین و سایر قدرت‌های نوظهور اقتصادی بایستد. اروپای به همراه گاز روسیه می‌توانست به یک قطب بزرگ اقتصادی تبدیل شود. قطبی به‌مراتب بزرگتر از آنچه هم‌اکنون هست.

۵.تحولات در اوکراین و موضوع کریمه همه محاسبات را در هم ریخت. اگرچه قبل از انقلاب نارنجی اوکراین و برآمدن مسئله کریمه، انتقادهای فراوانی در مورد روسیه وجود داشت، اما نکته اصلی، تفاوت تمدنی روسیه بود و آمریکا و کشورهای اروپایی. البته ژاپن از اعضای G۷ است که در مورد او متعاقباً صحبت خواهیم کرد. علی‌رغم تفاوت تاریخی و فرهنگی ژاپن و غرب، پس از جنگ دوم این کشور به لحاظ اجتماعی و سیاسی به بخشی از غرب تبدیل شده است.

۶. اروپا را مرزی رومی – بیزانسی از یکدیگر جدا می‌کند؛ بخش غیر شرقی اروپا عمدتاً رومی – کاتولیکی است. در این تقسیم بندی کلیساهای پروتستان و انگلیکان از توابع تمدن کاتولیک رومی هستند و از دل آن برآمده‌اند و به لحاظ تمدنی هماهنگ با او هستند. بخش شرقی آن و بخش اروپایی روسیه و مجموعه بالکان و یونان و توابع او، بیزانسی – ارتودوکسی هستند. چنین مرزی وجود دارد و بسیاری از اختلافات و جنگ‌ها را موجب شده است. خواهید گفت در مجموعه شرق اروپا کشورهایی چون بلغارستان وجود دارند که علی‌رغم سابقه بیزانسی -ارتودوکسی هم اکنون بخشی از ناتو و اتحادیه اروپا هستند. این سخن درستی است اما اینان در برابر اروپا و غرب کم و بیش تمامی متفردات خود را از دست داده‌اند و بلکه مایل بوده‌اند که از دست بدهند. آنها به معنای واقعی مایل بوده و هستند در درون تمدن اروپایی هضم شوند و تا مقدار زیادی چنین شده‌اند. کشوری چون یونان که مهمترین خاستگاه تاریخی تمدن بیزانسی و ارتدوکسی است، نیز چنین شده  که آن را شواهد فراوانی است.

برای نمونه سراسقف اسبق آتن، آقای سارافیم یکی از ضد غربی‌ترین و ضد امریکایی‌ترین شخصیت‌های جهان مسیحی بود و خصوصاً در دوران جنگ بالکان آن را صریحاً بیان می‌کرد که البته دولت یونان آن ایام آن را نمی‌پسندید. اما کلسیای ارتدوکس یونان موجود کلاً چنین خصوصیتی را از دست داده و همراه و همگام دولت هرآنچه را سیاست غرب‌مدارانه اقتضاء کند، می‌گوید و فاقد ویژگی‌هایی است که در دوران سارافیم و قبل از او داشت. چنین جریانی در مورد روسیه ممکن نبوده و نیست. اگرچه گروهی از نخبگان آنان چنین می‌خواستند و می‌خواهند.

حضور روسیه ارتودوکس که پایتختش مسکو، به لحاظ تاریخی به «رم سوم» شهرت داشت و خود را مرکز ثقل کلیساهای ارتودوکس می‌دانست، و هم‌اکنون خود را بزرگترین پشتوانه هویت روسی می‌داند، برای قدرت‌های غربی، قابل تحمل نبود. واقعیت‌های اجتماعی و میراث فرهنگی و تمدنی روسیه به‌گونه‌ای است که به فرد قدرتمندی نیاز دارد که در راس آن قرار گیرد و این را فرنگیان نمی‌پسندند.

اصولاً یکی از دلایل دخالت‌های فراوان غربی‌ها در امور اوکراین پس از استقلال، تضعیف روسیه‌ای بود که به لحاظ تمدنی او را نمی‌پسندیدند. نه دوران تزارهایش را و نه دوران سوسیالیستی و یا یلتسینی و پوتینی اورا. بدون شک عوامل دیگری در این میان دخالت داشت اما عامل مهم همان عامل تمدنی بود.

در اوایل جنگ اوکراین یک بار پاپ در مصاحبه معروفش با سردبیر روزنامه معتبر «کوریره دلاسرا» گفت آن مقدار ناتو در مرز مشترک روسیه و اوکراین پارس کرد که روس‌ها را به واکنش واداشت. البته پاپ پس از انتقادهای فراوان نسبت به این سخن بعدها گفت که ماه‌ها قبل آن را رئیس یکی از دولت‌ها که به تعبیر او فرد فرهیخته و دانشمندی بود، به او گفته بود.

۷. به هر حال روس‌ها احساس کردند که دلیل طرد آنان، «تمدنی» است و از آن به بعد کوشیدند بیش از گذشته در مورد میراث تمدنی خود و خصوصیت «اورواسیایی»‌شان تاکید و تبلیغ کنند و بر خصوصیت ارتودوکسی و عرفان روسی و خصوصیت ضد آنگلوساکسونی‌شان اصرار ورزند. در چنین شرایطی طبیعی است که روسیه به چین نزدیک شود. این بیش از یک نزدیکی و همکاری سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی و امنیتی است. نوعی قرابت فرهنگی و تمدنی است بین دو کشوری که هر دو از جمله دولت‌های تمدنی هستند.

این سخن در مورد ترکیه هم صحیح است. ترکیه از دهه‌های گذشته خواهان الحاق به اروپا بود. خواستی همگانی اعم از ناسیونالیست‌ها و چپ‌گرایان و اسلام‌گرایان. عموم مردم و تمامی احزاب چنین می‌خواستند. پس از شکل‌گیری اتحادیه اروپا این مسئله به مراتب جدی‌تر شد، خصوصاً که اقتصاد و شرایط عمومی این کشور جهت الحاق به اتحادیه اروپا از عموم کشورهای شرق اروپا و حتی یونان، به مراتب بهتر بود و به دلایلی این الحاق به نفع اتحادیه بود که عموماً توسط طرفداران اروپایی این الحاق، بیان می‌شد. اما علی‌رغم فراز و نشیب‌ها و وعده‌های فراوان، چنین نشد. عامل اصلی تمدنی – دینی بود. ترک‌ها اگرچه با تاخیر این نکته را دریافتند و کوشیدند راه مستقل خود را در پیش گیرند. علی‌رغم آنکه عضو ناتو هستند بخشی از تسلیحات دفاع هوایی خود را از روسیه گرفتند که انتقادهای فراوانی برانگیخت. اما آنان به راه خود رفتند و اخیراً اظهار کردند که مایلند به مجموعه بریکس بپیوندند و بدین ترتیب خود را از جمله کشورهایی قرار می‌دهند که معیارهای «دولت‌های تمدنی» در مورد آنان صادق است. با توجه به مجموع قرائن و واقعیت‌ها، این جریان در آینده قوی‌تر خواهد شد و ترکیه متفاوتی ایجاد خواهد کرد.

فارغ از تمامی آنچه گفته شد واقعیت این است که در شکل دهی دولت‌های تمدنی عامل طرد غربی‌ و طرد هر آنچه با معیارها و توقعات و در نهایت با سلیقه و منافع او متفاوت و احیاناً متعارض است، نقش اساسی دارد. حال به بیان مسئله می‌پردازیم.

۸.بیان مسئله: نقطه شروع در روابط بین‌الملل در معنای کنونی‌اش و فضای فکری آن، به پیمان وستفالی باز می‌گردد که این به نوبه خود نتیجه جنگ‌های ۳۰ ساله مذهبی ۴۸- ۱۶۱۸ اروپا است. جنگی طولانی و خونین بین قلمروهای کاتولیکی و پروتستانی. در آن زمان دولت-شهرهای فراوانی در اروپا وجود داشت. برخی از آنان آیین لوتری و یا کالوینی و بالاخره پروتستانی را پذیرفته بودند. گسترش آیین پروتستان عمدتاً بدین دلیل بود که قدرت‌بدستان برخی از این دولت-شهرها، آن را پذیرفته بودند و شهروندان آن منطقه به تبعیت از حاکمیت، پروتستان شده بودند. این جریان موجبات جنگ بین این دولت-شهرها را فراهم می‌آورد و این خود به جابجایی وسیع جمعیت و بعضاً مهاجرت به خارج از قاره اروپا می‌انجامید. طولانی شدن جنگ و عدم پیروزی هیچ‌یک از دو طرف، عموم کشورها و دولت شهرهای آن روزگار را، به‌جز لهستان و انگلستان، به مذاکره واداشت که نتیجه آن پیمان وستفالی بود. بر اساس این قرارداد، این دولت‌شهرها، اگرچه کوچک، دارای استقلال هستند  و اینکه بر قلمرو خود، حاکمیت دارند و نباید در امور داخلی یکدیگر دخالت کنند و همه آنها با یکدیگر مساوی هستند.  بدین ترتیب نطفه آنچه بعدها به دولت-ملت شهرت یافت، بسته شد. با وقوع انقلاب فرانسه و پشتوانه‌های فکری‌اش، مفاهیمی همچون ملت و شهروند و حقوق شهروندی تعریف شد و این به نوبه خود به تقویت ملت -دولت کمک فراوانی کرد.

۹. در مورد چگونگی شکل‌گیری «ملت» در اروپای قرن نوزدهم این سخن یکی از روشنفکران تاثیرگذار، ماسیمو دازلیو، در وحدت ایتالیا است که گفت «ایتالیا را ساختیم، هم‌اکنون باید ایتالیایی بسازیم». اگرچه این سخن را در همان ایام دیگران هم گفته بودند.

مدتی پس از انقلاب فرانسه و در قرن نوزدهم شاهد رشد سریع اندیشه‌های ناسیونالیستی هستیم که این به نوبه خود مفهوم یاد شده را غنی‌تر ساخت. از نتایج رشد ناسیونالیسم قرن نوزدهمی، جنگ اول و سپس جنگ دوم جهانی بود. ارمغان جنگ اول جامعه ملل و جنگ دوم سازمان ملل بود که این هر دو به بارورتر شدن مفهوم دولت – ملت کمک فراوانی کرد. عملاً عرف و قوانین بین‌المللی عمیقاً تحت تاثیر تحولات و مفاهیمی که پس از قرارداد وستفالی به عرصه آمد، شکل گرفت و کم و بیش در همه موارد هسته مرکزی مباحث همان مفهوم دولت – ملت یاد شده بود.

۱۰.نتیجه ترکیب تحولات و مفاهیم یاد شده با اندیشه و بلکه اصل «اروپای مرکزی» که یکی از مهمترین شاخصه‌های تمدن غربی است، فضایی ایجاد شد که همگان می‌باید در چارچوب معیارها و قوانین مدون شده‌ای که ریشه در تحولات داخلی اروپا داشت، فکر و عمل و رفتار کنند. این همان بحث مهمی است که هم اکنون تحت عنوان «من و دیگری» مطرح است که در اینجا عموماً «من» غربی است و «دیگری» فرد و فرهنگ غیر غربی. موضوعی که هم اکنون وارد مباحث اجتماعی و فرهنگی و ادبی و هنری و سینمایی شده است. با توجه به این فضاست که دیگری و میراث‌دار تمدن دیگر، طرد می‌شود. این به نوبه خود بحث مهم و مفصلی است و به موضوع «هویّت» و عناصر تشکیل‌دهنده آن بازمی‌گردد. آنچه به بحث کنونی مربوط می‌شود اینکه این رویکرد در تقویت رجوع به میراث و تمدن خود و تقویت دولت‌های تمدنی، نقش قابل ملاحظه‌ای داشته و دارد و خواهد داشت؛ چنانکه در مورد روسیه و ترکیه گفته شد. به‌ هرحال قطب‌بندی‌های جهان آینده تا حدود زیادی تحت تاثیر چنین واقعیت‌هایی خواهد بود.

۳۱۱۳۱۱

خروج از نسخه موبایل