کودکان کار

  • حوادثکودکان کار

    چالش‌های دردناک کودکان کار دیده نمی‌شود

    آفتاب‌‌نیوز : به نظر کار کودک تمامی ندارد و هر روز شکل جدیدی به خود می‌گیرد. کودکان بسیاری در کارگاه، کوره، خیابان و حتی خانه مشغول کار هستند. بیشتر این کودکان هزینه بسیار ناچیزی در قبال کاری که انجام می‌دهند، دریافت می‌کنند. طبق گفته‌های مدیر داخلی انجمن دوست‌داران کودک پویش: «خیلی از این کودکان از صبح تا عصر کار می‌کنند، ولی پولی که دریافت می‌کنند، آن‌قدر محدود و ناچیز است که حتی نمی‌توانند با آن یک نان سنگک بخرند». هر روز بر تعداد کودکانی که برای امرار معاش مشغول به کار می‌شوند، افزوده می‌شود. دختر و پسر‌هایی که حتی برای کار زیاد قید درس و مدرسه را می‌زنند و متحمل چالش‌های بسیاری می‌شوند. از ساعت‌های طولانی کار تا آسیب‌های جسمی و روحی، مانند تصویر کمر سوزانده‌شده سه کودک در یک کارگاه خیاطی در مریوان به دست کارفرمای آن‌ها که به قصد تنبیه، بدن آن‌ها را سوزانده بود. حتی چند روز پیش خبر دیگری منتشر شد که کودک خردسال پنج‌ساله بوکانی با هویت «سِیوان خالندی»، که به همراه خانواده خود در یک آجرپزی در منطقه ساروقامیش مشغول به کار بود، به دلیل سهل‌انگاری، زیر دستگاه لیفتراک افتاده و جان باخته است. این گزارش فقط روایت دو کودک کاری است که به‌ناچار …

  • عمومیکودکان کار

    این بانو در خیابان به کودکان کار درس می‌دهد

    ‌می‌دانستم بچه‌های کار به خاطر نگاه عمومی در اجتماع، مورد احترام نیستند و به همین خاطر برای آینده روشن آن‌ها لازم بود توجه، محبت و احساس ارزشمندی را که نقش بسیار مهمی در بقیه سال‌های عمرشان خواهد داشت به آن‌ها بدهم. ما انسان‌ها برای خوب ماندن، برای خسته نشدن در مقابله با سختی‌های زندگی، به احساس قوی درونی احتیاج داریم. من احساس کردم می‌توانم این حس را به دختر کوچک کار و خیابان که همه ساده از کنارش عبور می‌کنند بدهم. به گزارش اینترنشنال نیوز، بساط دستفروشی دخترک در یک مساحت کوچکی، نزدیک مترویی در مرکز شهر روی زمین پهن بود. زنی جوان کنار آن دخترک روی زمین نشسته بود و نگاه معصومانه دخترک به تخته وایت‌بردی که در دست آن زن قرار داشت دوخته شده بود. معلوم بود آن زن در حال آموزش به آن دختر است. کمک به کودکان کار را زیاد دیده بودم، یا غذا بود یا پول یا پوشاک. اما این کمک خیلی متفاوت بود. کنجکاو شدم و نزدیک آن زن رفتم. دخترک از دیدنم کمی ترسید. دستی روی سرش کشیدم و گفتم عزیزم خوبی؟ ته دلش نفس راحتی کشید و گفت خوبم خرید دارید؟ یک جفت جوراب خریدم و پرسیدم چکار می‌کنی؟ گفت دارم درس می‌خوانم. …