من و سیاوش رابطه ی خیلی خوبی با هم داشتیم ! سرهنگ لبخندی کوتاه و رسمی بر لب نشوند . – البته … جای هم رو تنگ نکرده بودید ! … ایشون مرد شریفی بودند … ولی خوبه که شما هستید ! … می دونید … مرد بدون پسر ، مثل آدمِ بدون دسته ! … همون اندازه ناتوان و از کار افتاده ! … خب … نگاه کوتاهی به ادریس خان انداخت و اضافه کرد :
– شما دستِ ارباب هستید ! خدا رو شکر که حضور دارید … واگرنه تمام این منطقه و اراضی بی صاحب می موند ! … می خوام بگم که … مکثی کرد ، کمی خودش رو به آوش نزدیک تر کشید و با صدای آروم تری ادامه داد : – برای من فرقی نمی کنه شما یا سیاوش خان ! … خدا رحمتشون کنه… هر چی خاکِ ایشونه بقای عمر شما باشه ! ولی خواستم بدونید که من هستم ! …
اگر کمکی از دستم ساخته بود ، روی من حساب کنید ! … متوجهید که چی می گم ؟! آوش در پاسخ دادن مکثی کرد . یک لحظه نگاهش چرخید روی سینه ی مرد و پلاک کوچیکی که اسمش به روش حکاکی شده بود : سرهنگ تیمورِ طحان ! این اسم رو قبلاً هم خونده بود ! در دفترچه ی کوچکی که توی کشوی میز کار سیاوش پیدا کرده بود …
نکته قابل توجه: صدف ز (بچه مشد) یا صدف زنگنه نویسنده این رمان پارت های عمومی 226 و 227 کانال تلگرام را رایگان ارائه کرده است و به زودی رمان صوتی بدون سانسور به شما عزیزان ارائه خواهد شد
این اسم به همراه آدرس محل سکونتش ، تاریخ تولد خودش و بچه هاش … و یک سری علاقیاتش یادداشت شده بود . احتمالاً از اون آدم هایی بود که هرگز خواهش و درخواستش رو رد نمی کرد … ولی در عوض هدیه ها و رشوه های زیادی می گرفت !
هوای داخل مهمونخونه بوی عطر می داد … و این برای پروانه آزار دهنده بود ! سرش رو پایین انداخته بود تا کسی بینی چین افتاده اش رو نبینه … بدون جلب توجه از پشت صندلی ها عبور کرد و جایی نزدیک پلکان یک صندلی خالی پیدا کرد و نشست . متوجه پچ پچ و نگاه عجیب چند زنی که در اطرافش بودند ، شد … ولی اعتنایی نکرد . نفس عمیقی کشید … حس می کرد هوای اونجا برای ریه هاش سنگینه ! بعد صدایی شنید : – تو زنِ دوم سیاوش خانی ؟! پروانه نگاه کرد به طرفش و پلکی زد :
– بله ؟! زن دیگری گفت : – البته … صیغه اش ! زن اولی سری به نشونه ی تایید تکون داد : – آره … یادمه تو رو ! توی مراسم عروسی آهو جان دیدمت ! – هنوز هم توی چهار برجی هستی ! … یه چیزایی شنیده بودم ازت … پروانه پرسید : – چه چیزایی ؟ – می گفتن غیبت زده … رفتی از اینجا ! پروانه بزاق دهانش رو به سختی قورت داد تا جلوی حالت تهوعش رو بگیره … آستین های کلوشِ پیراهن مشکی رنگش رو با نوک انگشتانش گرفت تا مطمئن بشه کسی کبودی دور مچ هاشو نمی بینه … بعد پاسخ داد : – چرند به عرضتون رسوندن ! … می بینید که جایی نرفتم و همین جام !
برای خوندن ادامه ی پارتها به جمع ما در وی آی پی بپیوندید ❤️ ما در وی آی پی ماهها جلوتریم ? پروانه ام ?, از پارت امروزمون جا نمونید ?❤️ و اما دوستان خوبم می دونستید توی چنل وی آی پی چندین ماه جلوتریم و این فاصله هر روز بیشتر هم میشه ؟ ? برای خرید اشتراک وی آی پی لطفا مبلغ 25 هزار تومان رو به شماره کارت زیر واریز کنید و شات واریزی رو به آیدی @gooshmahiiiii بفرستید . ? 6273 8111 6064 3984 به نام : زنگنه اعضای وی آی پی بعد از اتمام تایپ ، فایل کامل رمان رو در بهترین سایت رمان هدیه خواهند گرفت ??